کجا
از بالای سرم سر پوش اسمان را برداشته اند
و فضای بی کرانه نیستی نمودار شده است.
و من خود را همچون سایه ی موهومی می یابم
که در صحرا افتاده است.
وچون روح اواره ی کویر که بی قرار و خشمگین خاک بر افلاک می فشاند
و در اندام تک درختان خشک ونومید می پیچد
و گمشده اش را می جوید و نمی یابد
ذات خویش را می جو یم و نمی یابم.
من سایه ی او یم، او کجاست؟
در اعماق زمین؟ در اغوش کوهها؟
در قلب دریاها؟ در پس ابرها؟
در ان سوی افقها؟
درکجا